چکیدهدر گذر از سنت به مدرنیته یک گسست معرفتی رخ میدهد؛ بهطوری که همه واژهها معنای جدیدی پیدا میکنند. در این میان، دین سنتی نیز کاملاً از دین مدرن متمایز میشود. در دوران سنت، دین را جامع و کامل میدانستند تا به همه سؤالات بشر پاسخ میگوید، ولی دین در دوران مدرن، تنها عهدهدار عبودیت و بندگی خالصانه است و به حوزه خصوصی رانده میشود. پروژه روشنفکری دینی در سالهای اخیر معرفی و تحقق همین دین جدید بوده است.
جوامعی که در گذشته وجود داشته، جوامع سنتی بوده است. جوامعی که امروز وجود دارند، دو دسته هستند: مدرن و در حال گذار. جوامع در حال گذار جوامعی هستند که بخشی از آنها مدرن و بخشی سنتی است. این جوامع به مرور با مدرنیزاسیون به سوی مدرنیته پیش میروند. و معمولاً با بحران دست به گریبان هستند؛ بهویژه بحران هویت.
انسان سنتی هیچگاه نمیپرسد که سنت چیست؟ موقعی که از سنت عبور میکنیم، وارد دوران مدرن میشویم، سؤال میکنیم که سنت چیست؟ همینطور اینکه امروز میپرسند مدرنیته چیست به معنای دوری از مدرنیته و زیر سؤال بردن مدرنیته است و به این موقعیت پستمدرن گفته میشود.
چیزی که گوهر مدرنیته را تشکیل میدهد، یک نوع خاصی از عقلانیت است که به آن عقلانیت انتقادی میگویند. البته دوران سنت هم مبتنی بر عقلانیت است، ولی عقلانیت آن دو تفاوت گوهری با یکدیگر دارد. حداکثر کاری که از عقلانیت سنتی بر میآید، عقل تفسیری است. فیلسوفانی که در دوران سنت بودند حداکثر با عقل خودشان جهان را تفسیر میکردند اما در دوران مدرن، صحبت بر سر تغییر است و این عقل «خود بنیاد» میخواهد در کل نظام عالم تغییر ایجاد کند. انسان سنتی به زندگی در آن دوران قانع بود و نظام عالم را عادلانه میدانست. اما انسان مدرن میخواهد هم در عالم و هم در اجتماع تغییر بدهد.
امروز، در دوران مدرن، دین چه وضعیتی دارد یا دین مدرن ما را به کجا میبرد؟ مقام من، مقام ناظر بیرونی است. عبوری که از سنت به مدرنیته صورت گرفته، سبب گسست کامل معرفتی شده است. یعنی اصلاً مفاهیم در دوره مدرن، مفاهیم سنتی نیست. حتی اگر مفاهیم، مفاهیم مشترک باشد، معنای آنها قلب ماهیت پیدا کرده است و آن مفاهیمی که امروز در دوران مدرن به وجود آمده، اصلاً معنای سنتی ندارند.
میخواهم نشان بدهم که میان آن پارادایم دینشناسانه که در دوران سنت وجود داشته و امروز هم وجود دارد با پارادایمی که روشنفکری دینی ما به دنبالش هست، یک گسست کامل معرفتی وجود دارد.
گفتیم که در دوران سنت، عقل، عقل خود بنیاد و عقل نقاد نیست؛ عقل وابسته به شریعت و برای اثبات شریعت است؛ عقل تفسیری است و حداکثر میخواهد بفهمد. عقل استقلال از وحی ندارد و کاملاً وابسته به وحی است. تصور از دین این است که یک دین جامع و کاملی وجود دارد که جوابگوی تمام نیازهای بشری است و در همه زمانها و مکانها به تمامی پرسشهای ما پاسخ میدهد. اما پروژهای که امروز در جامعه ما، روشنفکری دینی به دنبال آن است کاملاً با آن پروژه تفاوت دارد و دینی به وجود میآورد و فهمی از دین ارائه میکند که این فهم با آن دین سنتی کاملاً تفاوت دارد. اولاً، در دین سنتی گفته میشود که برای گردش نظامات اجتماعی یک چیزی به نام فقه داریم و با این فقه، زندگی اجتماعی را اداره میکنیم. پروژه جدید منکر این نکته است و میگوید آن فقه برای اداره زندگی مدرن نیامده است. نه تنها برای این نیامده بلکه اصلاً نمیتواند چنین کاری بکند. با فقه نمیشود زندگی مدرن را اداره کرد. فقه حداکثر احکامی برای روابط بین انسانها است و این فقه، مال دوران ما قبل مدرن است. امروز به حقوق جدیدی نیاز داریم که این حقوق هم عرفی است. ثانیا، در دوران سنتی، مدیریت اسلامی یا دینی وجود دارد. امروز در این پروژه گفته میشود که مدیریت دینی وجود ندارد؛ مدیریت یک فن است، همانطوری که رانندگی و خیاطی یک فن است و میگویند مدیریت دو جزء دارد: جزء معرفتی و جزء مهارتی. جزء مهارتیاش فن است و جزء معرفتیاش را از جامعهشناسی، روانشناسی، علم اقتصاد و غیره میگیریم. ازاینرو مدیریت دینی هم معنا ندارد.
سراغ اخلاق میرویم. اخلاق آن دین، سنتی است و از دین گرفته میشد. در دین جدید روشنفکری دینی و اخلاق، استقلال ذاتی از شریعت دارد؛ اخلاق بنیادی دارد و بر پایه خودش میایستد. شریعت حداکثر پشتیبان اخلاق است. کسی که عاقل است اینها را میخواند و به آن عمل میکند. یک آدمهایی هم هستند که سستند یا عاقل نیستند یا ضعیفاند. اینها را شریعت از ترس آخرت و بهشت و جهنم میترساند. از این راه، دین پشتوانه اخلاق قرار میگیرد.
سراغ اعتقادات میرویم، فیلسوفان گذشته ما (فیلسوفان اسلامی) معتقد به عقل فراگیر بودند و کل اعتقادات را اثبات میکردند؛ اما در دوران مدرن، بهویژه بعد از کانت، گفته شد که اساسا اثبات اعتقادات در حوزه عقل معنی ندارد و در هیچ حوزهای از اعتقادات اثبات نداریم. این نکته طبعا به موضع دین هم سرایت کرد و امروز یکی از ادعاهای روشنفکری دینی این است که هیچ گزارهای از گزارههای دینی در حوزه اعتقادات اثباتپذیر نیستند. عقل مدرن خیلی تواضع دارد، بر عکس آن چیزی که در جامعه ما تبلیغ میشود که این عقل خود بنیاد، نفس اماره است. ببینیم گوهر دین چه بوده است؟ در این پروژه جدید گفته میشود که دین را خدا فرستاده و ذات دین برای عبودیت و بندگی است و این دین جنبههای اجتماعی ندارد. در این پروژه جدید، کلیه ابعاد سیاسی و اجتماعی دین کنار گذاشته میشود و نفی میشود و گفته میشود که دین اصلاً برای حکومت نیامده است، بلکه آمده است تا بین انسان و خدا، رابطه برقرار شود. بدینترتیب دین وارد حوزه خصوصی میشود. در دوران مدرن که عقل از شرع و دین استقلال پیدا میکند، نهادهای اجتماعی عقلبنیاد از نهادهای دینبنیاد، تمیز پیدا میکند و نهادهای سکولاریستی ایجاد میشود.
لذا در پروژه جدید یکی از اجزای لازم و ثابت روشنفکری دینی، سکولاریسم است. سکولاریسم به معنای تفکیک نهاد دولت از نهاد دین است؛ یعنی این دو از همدیگر جدا میشوند: نه دولت در دین دخالت میکند، نه دین در دولت دخالت میکند. در دوران سنت، نهاد هم دولت مشروعیت خودش را از دین میگرفت و هم قوانین اداره زندگی اجتماعی از دل شریعت بیرون میآمد. اما دولت مدرن اولاً مشروعیت را از مردم میگیرد و ثانیا قوانین اداره زندگی جمعی را از دین نمیگیرد و به این معنا، این دولت خودبنیاد و عقل بنیاد از نهاد دین تمایز پیدا میکند و سکولار میشود. هر کس تمام قوانین شریعت را آزادانه در زندگی خود اجرا میکند؛ اما این شریعت در حوزه دولت دخالت نمیکند و به عکس، دولت هم قرائت خودش را از دین بر مردم تحمیل نمیکند یا دولت ضامن اجرای شریعت نمیشود.
چیزی که ذاتی و گوهر دین است، همان عبودیت است و به این ترتیب اخلاق و تاریخ دین، کلاً از دین جدا میشود، و جدید هیچ لزومی در دفاع از آن ندارد. آن چیزی که دینپژوه روشنفکر خود را ملزم به دفاع از آن میداند، فقط همان عنصر عبودیت است؛ نه دیگر بقیه اجزاء تاریخی که بر دین افزوده شده است. در رابطه انسان ـ خدا معنای جدید دینداری، تجربه دینی میشود. یعنی یک انسان دیندار، کسی است که در رابطه مؤمنانهای که با خدا برقرار میکند، دارای تجربه دینی و عرفانی میشود و میتواند امر قدسی را تجربه بکند و خود دین هم در تلقی جدید، همین معنا را پیدا میکند؛ یعنی دین، تجربه امر قدسی بر پیامبر گرامی اسلام است. در دینشناسی جدید، شیعه و سنی دو پاسخ به دعوت پیامبر گرامی اسلام هستند؛ هیچ کدام ضرورت دین نیستند. روشنفکری دینی در واقع از تسنن و تشیع عبور میکند. دین کاملاً انتزاعی میشود. در اینجا فقه دینی کنار میرود، تاریخ دین کنار میرود، در خود دین هم تنها کسی که برایش میماند شخصیتهای دینی است. جز پیامبر گرامی اسلام بقیه شخصیتها عرضی میشوند.
بحث بعدی این پروژه، بحث کمال دین است. در پروژه سنتی، دین را جامع و کامل میدانند. کامل بودن دین، به معنای جامع بودن دین است؛ یعنی دین به تمامی پرسشهای ما در همه اعصار جواب میدهد. در این پروژه جدید اینگونه نیست. دین مثل سوپرمارکتی نیست که هر چیزی شما بخواهید در آن پیدا بشود. دین فقط آمده است که دستان شما را بگیرد و در دستان خدا بگذارد. حداقل لازم را در این مرحله به ما داده است.
این پروژه جدیدی که میآید نه تنها حقانیت را در حوزه شیعه و سنی از بین میبرد، بلکه در کل ادیان از بین میبرد (پلورالیسم) . همه ادیان راههای رسیدن به خداست. هیچ دینی هم نمیتواند دلیل حقانیت محض باشد. هر کس میتواند از یکی از این راهها به سوی خدا برود. تفاوتی هم بین این راهها وجود ندارد.
در دین سنتی گفته میشود که دین سعادت دنیا و آخرت را یکجا به ما میدهد، اما پاسخ این دینپژوهی منفی است: دین نمیتواند سعادت دنیا و آخرت را یکجا به ما بدهد. دین آمده که با عبودیت، فقط سعادت آخرت را به ما بدهد. دنیا را با عقل هدایت میکنیم و جهان را آباد میکنیم. جهان که آباد شد، زندگی ما آباد میشود، فرصت پیدا میکنیم که عبادت خدا بکنیم. اگر عبادت خدا را کردیم، آخرتمان تضمین میشود. اما دین وظیفه آباد کردن دنیا را به دوش نمیکشد.
مدارش دین سنتی بر تکلیف بود. انسان دیندار، انسانی است که تکلیف زیادی بر دوش دارد، اما در این دین جدید که دین حق است هر تلقیای از دین داریم، یک قرائت حقانی از دین میشود که میگوید اساسا بشر حق دارد دیندار باشد یا نباشد و لذا مدارش بر تقلید نیست؛ بر مبنای حق است. در دینپژوهیای که روشنفکری دینی میآورد، گفته میشود آن چیزی که پیامبر گرامی اسلام گذاشته، تجربههای دینی یک امر قدسی در کاملترین شکل خودش بوده است؛ اما تجربههای دینی پایان پیدا نکرده است. تجربه دینی، کارشان شرح دین است، در این دینپژوهی جدید گفته میشود که محییان با تجربه دینی جدیدی که از امر قدسی میکنند، بر دین اضافه میکنند و دین را کاملتر میسازند. این دین فقط یک کتاب نبود، آن دین یک دیالوگ تدریجی زمین و آسمان و عین تجربه پیامبران طولانی تاریخی بود. مصلحین تا هنگامی زنده و پویا هستند که این تجربه را با الهام گرفتن از وحی و با اتکا به منابع اولیه و با اقتدار به شخصیت پیامبرشان ادامه دهند و کمال حداقلی این تجربه کمالی که پیامبر دانست کمال حداقلی است ـ را به سوی کمال حداکثری پیش ببرند؛ یعنی با تجربیات جدید، دین را کاملتر کنند. میراث پیامبر، تجربه و کتاب و مدینه و سنت و امت بود که این همه با هم خوانده و فهمیده شود. فراموش نکنیم عارفان ما، بر غنای دینی و متفکران ما، بر درک و کشف دینی چیزی افزودهاند.
بنابراین هم سنت گرایان باید دقیقا دلائل خودشان را بر مدعای خویش به ما عرضه بکنند و هم جبهه روشنفکری دینی باید دلائل پروژه خودش را برای ما بگوید. اما همزمان باید به نتایج هم نگاه کنیم. یعنی آن دینداری سنتی، ما را به یک جاهایی میبرد و این دینداری مدرن هم ما را به یک جایی میبرد. هدایت دینی نمیتواند با پوشش و پنهانکاری پیش برود.هدایت دینی باید کاملاً شفاف و روشن باشد و کسی که میخواهد برود در پروژهها شرکت بکند، باید بداند به کدام طرف میرود. دیگر وقت پنهان کاری نیست. الحمدللّه میبینید که بعضی از حرفها صریحزده میشود. هر چه این حرفها صریحتر زده بشود، بهتر است.
اشاره
چنانکه آقای گنجی خود نیز معترف است، مطالب او جمع بندی مباحث روشنفکران دینی در دو دهه گذشته است و تقریبا هیچ نکته تازه یا تقریر نوینی از موضوع را در بر ندارد.
آنچه به این سخنان اهمیت میبخشد، صراحت وی در آشکار ساختن مطالبی است که روشنفکران دینی کمتر خود را به پذیرفتن آنها ملزم دانستهاند. آنچه وی آن را «پروژه جدید»، «روشنفکری دینی» یا «دین جدید» میخواند، در واقع، همان برنامهای است که کسانی چون عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری در دهه شصت آغاز کردند. آن هنگام که تئوری قبض و بسط مطرح شد، بسیاری از فرهیختگان و دینپژوهان پیشبینی کردند که لوازم این سخن و حلقههای بعدی این تفکر، در نهایت، نه تنها به نسبیسازیِ فهم دینی، بلکه به نسبیسازی اصل اسلام و بشری انگاشتن قرآن و وحی خواهد انجامید و در عرصه اجتماعی، به اندیشه سکولاریسم و منع دین از دخالت در حوزههای اجتماعی منجر میشود. اما صاحب این نظریه و طرفداران جوان و پرشور ایشان با تندخویی و درشتگویی به طرد این سخن و هتاکی با ناقدان پرداختند. اما با گذشت زمان نه تنها همان مطالب مطرح شد، بلکه آقای گنجی دوستان خود را به شفافیت در بیان فرامیخواند که «الان دیگر وقتی پنهان کاری نیست… و هر چه این حرف ما صریحتر زده شود، بهتر است.»
با ذکر این مقدمه، به محورهای اصلی این مقاله اشاراتی کوتاه خواهیم داشت:
- آنچه در مورد عقلانیت در جهان مدرن و عصر سنت گفته شده است، هر چند تا اندازهای درست است، اما در اینجا به درستی تبیین نشده است. عقل مدرن نسبت به عقل پیشامدرن دارای دو ویژگی است: یکی آنکه هیچ مرجع و منبع دیگری را جز ذهن عرفی به رسمیت نمیشناسد و دیگر آنکه به جای «معرفت» و شناختِ «حقیقت»، در پی کسب «قدرت» و تصرف در طبیعت برای ارضای تمایلات انسانی است. بنابراین «خودبنیادیِ» عقل به معنای بیاعتناییِ بشر مدرن به سایر قوای معرفتی انسان و بریدگی او از حقایق غیر مادی و بیرون راندن همه مؤلفههای غیر طبیعی از دایره فهم و درک انسانی است. از آنسو، مدرنیته با یأس از دستیابی به حقیقت و به دلیل فشار اجتماعیِ بورژوازی برای دستیابی به قدرت و ثروت، خردمندی آدمی را منحصر به عقل ابزاری نمود و انسان را از دریافتهای عقل نظری و عقل عملی محروم ساخت. بنابراین نه تفسیر آقای گنجی در مورد خودبنیادی عقل مدرن، گویا و کامل است و نه انحصار عقل سنتی به «تفسیر» حقیقت دارد.
- ایشان یکی از تفاوتهای انسان سنتی و مدرن را این دانسته است که «انسان سنتی به زندگی در آن دوران قانع بود و نظام را عادلانه میدانست، اما انسان مدرن میخواهد هم در عالم و هم در اجتماع تغییر بدهد.» این نکته اگر چه در ظاهر درست مینماید، اما واقعیت امر را به درستی نشان نمیدهد. اولاً، چنین نیست که مردم و نخبگان در دورههای گذشته همگی معتقد به عادلانه بودن نظام بودهاند و همه متفکران به نفی نظام موجود پرداختهاند و برای عادلانه ساختن آن تلاش کردهاند. ثانیا، سخن اصلی در عادلانه یا ناعادلانه بودن نظام نبوده و نیست. برای مثال، ادیان بزرگ الاهی تا آنجا که به اختیار و اراده آدمی باز میگشته است، جهان را ظالمانه و پر فساد میدانستهاند و انسان را به شورش در برابر نابرابریها و مناسبات نامیمون فرامیخواندهاند. آن چیزی که دوره مدرن را از گذشته ممتاز میکند، نگرش انسان جدید به رابطه او با طبیعت و هستی است. در ادیان الاهی و فلسفههای سنتی، انسان همچون طبیعت، بخشی از هستیِ هدفمند و هماهنگ و عضوِ فعالِ منظومه حیات جاودانی است که سعادت و کمال خویش را در پیوند با جریان عمومی حیات و هستی میبیند، ولی در انگاره مدرن، عالم هستی تنها به طبیعتی سرد و خشن فرو میکاهد که دائما در پی تنازع باشد و مانع از دستیابی انسان به آمال و اَمیال خویش است و بشر برای وصول به خواستههای خود ناگزیر از رام ساختن طبیعت و ایجاد دگرگونیهای اساسی در فرآیند عادی آن است.
- هر چند در گذار از سنت به مدرنیته، «گسستهای معرفتی» چندی رخ مینماید، اما نمیتوان پذیرفت که «اصلاً مفاهیم در دوران مدرن، مفاهیم سنتی نیست» یا «دیگر آن مفاهیمی که امروز در دوران مدرن به وجود آمده، اصلاً معنای سنتی ندارند».
نخست باید خاطر نشان ساخت که «گسست» به معنای طفره یا گسل(1) در فرآیند معرفت بشری، چندان معقول و متصور نیست. ریشه اندیشه بشری، بر خلاف وحی الاهی، همواره از طریق تأمل و نقد آرای دیگران و انباشتِ اندوختههای علمی گذشتگان حاصل میآید. در فراروی از اندیشه دیگران همیشه عناصری محفوظ میماند و تنها عناصری تغییر و تحول مییابد. بهطور کلی، بریدن از میراث و سنت و تولید معرفت یا پارادایمی کاملاً جدید، با واقعیتهای اجتماعی و تاریخی ناهمخوان مینماید. پس بهتر آن است که به جای غلو و افراط در تمایز میان مدرنیته و سنت، به فرآیند تحولات تدریجی آن توجه کنیم و نقطههای تعامل یا تقابل این دو حوزه را مورد تأمل قرار دهیم.
همچنین به یاد داشته باشیم که «سنت» و «مدرنیته»، در اینگونه موارد، اشاره به شرایط خاص فرهنگی در غرب دارد و نمیتوان به راحتی این دو مقوله را بر شرایط تاریخی جوامع اسلامی منطبق ساخت. در غرب، مدرنیته از درون سنت کلیسایی و در واکنش به آن پدید آمد و هم اکنون نیز هم خود را وامدار آن میداند و هم به نقد و رویارویی بخشهایی از آن سنت میپردازد. در شرق اسلامی، اما نه سنت در آن مفهوم بوده است و نه عقل و اندیشه مدرن به آن معنا راهی در این حوزه تمدنی داشته یا خواهد داشت.
آقای گنجی دقیقا از منظر مدرنیته به این ساحت نگریسته است و بدون تأمل در پیشفرضها و ناکامی این پارادایم در تفسیر پدیدههای معرفتی و اجتماعی جهان اسلام، همچنان بر طبل نظریههای کهنهای چون مدرنیزاسیون و سکولاریزاسیون میکوبد.
بدون دیدگاه